کد مطلب:314240 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:301

یادم آمد فرماندار جدید وهابی است
مرحوم آیت الله حاج آقا حسین بروجردی طباطبائی فرمودند به نقل از استادشان در زمان مرحوم آیت الله آخوند ملا كاظم خراسانی، معروف شده بود شب های جمعه اعراب بدوی كه از بیرون می آمدند به نجف دروازه خود به خود برای آن ها باز می شده حكومت وقت كه وهابی منش بود دستور داده بود دروازه را به طور ضربدر آهن كش كنند و پلیس ها در آن جا كشیك دهند، مبادا شیعیان دست درازی كنند و كلید را به خود فرماندار نجف بدهند تا اعراب بدوی نتوانند بیایند.

مرحوم آیت الله بروجردی به نقل از استادش فرمودند: من میل به ترشی پیدا كرده بودم، ترشی فروش نزدیك ما نبود، كم كم رفتم تا به ترشی فروش نزدیك دروازه نجف رسیدم. دیدم سربازان زیادی آن جا هستند و دروازه را آهن كش كرده اند. یك مرتبه یادم آمد فرماندار جدید وهابی است. و این كار اوست. با خود گفتم: خوب وقتی آمدم تا به چشم ببینم چگونه دروازه خود به خود باز می شود. مرتبا صدای جمعیت نزدیك می شود، همین طور كه نزدیك می شدند ناگهان دیدم لمعه نوری به اندازه هندوانه بزرگی از حرم مطهر بیرون آمد و به آهن كشی ها خورده شده و شرطی ها افتادند و بی هوش شدند. این معجزه ی عجیب رابه چشم خود دیدم و ایمانم به امیرالمؤمنین علی علیه السلام قوی تر شد.

4 / 4 / 80 شمسی، منصوره سادات بروجردی

شب های علی علیه السلام



علی آن شیر خدا شاه عرب

الفتی بود ورا با دل شب



شب ز اسرار علی آگاه است

دل شب محرم سرالله است



شب شنیده است مناجات علی

جوشش چشمه ی عشق ازلی



ناله هایش چو در آویزه ی گوش

مسجد كوفه هنوزش مدهوش



فجر تا سینه ی آفاق شكافت

چشم بیدار علی خفته نیافت



ناشناسی كه به تاریكی شب

می برد شام یتیمان عرب



[ صفحه 39]



پادشاهی كه به شب برقع پوش

می كشد بار گدایان بر دوش



تا نشد پردگی آن سر جلی

نشد افشا، كه علی بود علی



شهسواری كه به برق شمشیر

در دل شب بشكافد دل شیر



شاهبازی كه به بال و پر راز

می كند در ابدیت پرواز



عشقبازی كه هم آغوش خطر

خفته در خوابگه پیغمبر



پیشوایی كه به شوق دیدار

می كند قاتل خود را بیدار



ماه محراب عبودیت حق

سر به محراب عبادت منشق



می زند پس، لب او كاسه ی شیر

می كند چشم، اشارت به اسیر



چه اسیری، كه همان قاتل اوست

تو خدایی مگر؟ ای دشمن دوست



در جهانی همه شور و همه شر

ها علی بشر كیف بشر



پیرهن از رخ وصال خجل

كفن از گریه ی غسال خجل



شبروان مست ولای تو علی

جان عالم به فدای تو علی [1] .




[1] استاد سيد محمد حسين شهريار (ره).